چكاپ ماهانه ، ماه هشتم ، هفته سي و دوم
سلام دختركم ، سلام عزيزكم
خداروشكر بازم ميدونم كه حالت خوبه الحمدلله
امروز يعني ، اولين روز از زمستون سال ٩٣ كه قراره شما توي يكي از ماه هاش زندگيمونو بهاري كني ، من وقت دكتر داشتم . صبح ساعت هشت و نيم راه افتادم و با مترو رفتم چون امشب شب شهادت ولي نعمتمون امام رضا ع ست و مشهد حسابي شلوغه ، منم حوصله رانندگي نداشتم ، ساعت نه و ربع رسيدم مطب خانوم دكتر توانايي و بعد از چند دقيقه نوبتم شد ، طبق معمول اول با شنيدن صداي تپش هاي دلنشين قلب كوچولوت ارامش گرفتم و بعد از اون خانوم دكتر فشارمو گرفتن كه يازده و نيم بود و بعدم وزن كه شده بود ٧٣ و نيم ، كه خداروشكر دكتر گفتن همه چيز عاليه .
بعدشم كه داروها رو نوشتن و يه ازمايش خون تا ببينم كمخونيم چقدرش جبران شده ، كه قراره توي همين هفته برم و انجامش بدم ، سونو هم گفتن كه فعلا لازم نيست . ديگه تا برگشتم خونه شد ساعت دوازده ظهر ، الانم كه دارم اينو مينويسم حسابي خسته ام و خوابم مياد !!!!
پس فعلا برم استراحت كنم ، تا بعد
فداي اون دست و پاي كوچولوت بشم فرشته كوچولوي من ...