فرشته كوچولوي ما فرشته كوچولوي ما ، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

فرشته كوچولوي ما

دو سالگی سارا خانم ما و سی و یک هفتگیه خواهرجونش

سلام. امروز بعد از یه مدت طولانی دوباره دارم اینجا مینویسم. اندر احوالات سارا خانم اینکه حسابی بزرگ شده و همین چندروز پیش تولد دو سالگیشو برگزار کردیم با مامان بزرگها و بابابزرگها و خاله های مهربونش. روز بعدشم بردمش چکاپ بهداشت.چهارده کیلو وزنش بود و قدش یادم نیست... اندر احوالات خودم یعنی مامان سارا خانم اینکه خدا مارو لایق دونست و قراره دوباره یه عضو جدید به خونوادمون اضافه بشه. و سارا خانم قراره خواهرجون دار بشه. من الان هفته سی و یک بارداری رو طی میکنم و انشالا اگه باز فسقلیمون ناز نکنه شیش  اردیبهشت تاریخ زایمانمو زده. خدا انشالا به همه سلامتی بده و همه بچه ها رو به مامان و باباشون ببخشه. امین  ...
11 اسفند 1395

دوماهگي دختر نازم 94/2/2

سلام  ببخشيد كه خيلي وقته نيومدم سر بزنم ، حسابي درگير بچه داريم  ما سال جديدمون رو با يه عضو جديد شروع كرديم ، عضوي كه با اومدنش كلي خير و بركت و شادي واسمون اورده ،. خدايا شكرت  روزهاي اول عيد كه به ديد و بازديد گذشت و دخترم كلي عيدي جمع كرد ، روز ششم عيد دخترمو عقيقه كرديم ، بهمراه دختر عمو و پسرعموي بزرگتر از خودش ، حسنا و محمدعرفان . مجلس باشكوهي بود خداروشكر، غذاهم شله بود .   از احوالات سارا جونم توي اين دوماه اينكه ماشالا حسابي بزرگ شده ، به صداها واكنش نشون ميده ، واسمون ميخنده و حسابي دلبري ميكنه ، آقو ميگه ،هر سه ساعت بهش شير ميدم ، شبا اگه بيدارش نكنم خودش بيدار نميشه ، البته گاهي بيدار ميشه و گاهي...
2 ارديبهشت 1394

خاطره زايمان من

به لطف خدا تقريبا دوران بارداري راحتي داشتم ،همه چيز ميخوردم ، همه جا ميرفتم وخلاصه همه كار ميكردم ولي با احتياط . تا اينكه هشت ماه بارداري به سرعت طي شد و رسيديم به ماه نه . ماه اضطراب و خوشحالي ، اضطراب زايمان و خوشحالي براي ديدن روي ماه دخترم . هم خودم و هم تشويقاي همسرم باعث شد از همون اول به فكر زايمان طبيعي باشم . راستش از سزارين و اتاق عمل بيشتر ميترسيدم تا از زايمان طبيعي . ماه اخر طبق توصيه دكترم تقريبا هرشب پياده روي رو با همسرم انجام ميداديم ، غذاهاي مقوي بيشتر ميخوردم تا وزن بچم بره بالا و گرميجات كمتر ميخوردم تا احتمال زردي كم بشه ، روز در ميون دوش ابگرم ميگرفتم و شكممو ماساژ ميدادم ، قر ميدادم و خلاصه هرچي شنيده بودم و با احت...
6 اسفند 1393

چكاپهاي پاياني ، ماه نه ،هفته چهل و يك( آخرين چكاپ)

سلام سلام به دخترك نازم ، واي كه چقدر حرف دارم براي گفتن  امروز دوشنبه ٩٢/١١/٢٧ صبح وقت دكتر داشتم . ساعت هشت صبح با باباجون راه افتاديم سمت مطب و زود رسيديم  البته بابايي كار داشت و رفت اداره ، چون وقت قبلي داشتم زود نوبتم شد و رفتم پيش خانم دكتر مهربون . خانوم دكتر گفتن مثله اينكه دخترما جا خوش كرده و قصد اومدن نداره ، اول معاينم كردن كه دهانه رحم بالا بود و هنوز باز نشده بود ، بعدشم صداي قلب و فشار كه ١١/٥ بود و وزن كه ٧٨ بود و دكتر راضي بود. بعد ازين برام سونو بيوفيزيكال نوشتن كه سريع رفتم انجام دادم همه چيز خوب بود ولي چون وروجك خانوم توي سونو تكون نخورد ، دكتر برام تست nst نوشت كه برم بيمارستان مهر انجام بدم . رفتم ب...
27 بهمن 1393

انتظار و انتظار ...

سلام دختر ناز نازي من  امروز ٩٣/١١/٢٦ و ما همچنان منتظريم تا دخترمون ناز كردنو بذار كنار و قدمشو رو چشم ما بذاره . فردا صبح وقت دكتر دارم ، الان دقيقا چهل هفته و دو روزمه ولي هنوز خبري نيست. البته شبا دل درد و كمردرد دارم ولي منظم نيست  اميدوارم فردا كه ميرم دكتر خبراي خوب از اومدنت بشنوم عزيزكم ، دوستت دارم ماماني  ...
26 بهمن 1393

چكاپهاي پاياني ، ماه نهم ،هفته سي و نه

سلااام دختر عزيزتر از جونم  اين دو هفته با كلي استرس سپري شد و از شما خبري نشد براي همين من شنبه ٩٣/١١/١٨ دوباره وقت دكتر داشتم و رفتم . فشارم ده بود و وزنم ٧٦ و ٦٠٠ ،صداي قلبتم خوب بود ، دكتر معاينم كرد و گفت هنوز دهانه رحم بسته ست واحتمالا يكي دو هفته ديگه شما مهمون دل ماماني هستي !! دوباره براي بيست و هفتم بهمن وقت داد كه ميشه اخرين تاريخي كه سونو مشخص كرده و گفت اگه توي اين يه هفته نشد دوباره بيا  عزيز دلم از اوضاعم بگم كه شبا اصلا نميتونم بخوابم ، ماه درد دارم و گرگرفتگي ، يهويي همه بدنم عرق ميكنه و خيس ميشم . ورمم كردم و بالاخره شبيه حامله ها شدم !! دختر نازم اميدوارم بيشتر ازين مامان و بابارو منتظر نذاري و زودي بي...
20 بهمن 1393