فرشته كوچولوي ما فرشته كوچولوي ما ، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

فرشته كوچولوي ما

پنجمين سالگرد ازدواجمون ، اينبار سه نفري ...

دختر عزيزم ، سلام  ديروز يعني ٩٣/٩/١٦ ، مصادف بود با يه شروع تازه . شروع تازه اي براي من و باباجون ، يه تجربه جديد ، تجربه اي به اسم زندگي زير يك سقف .  حالا امروز كه پنج سال ازون لحظه ميگذره ، ما ميخواييم باز يه تجربه جديد رو پشت سر بذاريم ، تجربه جديد كه من بهش ميگم ثمره عشق من و باباجون ، تجربه اي به اسم .....  تو ...  فقط خدا ميدونه كه چقدر سپاسگذارش هستم كه اول از همه باباجونو بهم داد و بعد از اونم تو رو ، تويي كه الان اواخر ماه هفتم دوران جنينيتو توي بطن من ميگذروني و داري هر روز منو به روياي مادر شدنم نزديك تر ميكني .  اميدوارم همه زندگي ها مثله زندگي ما باشه و هيچ زندگي نباشه كه توي اون غم و ...
17 آذر 1393

آخرين خريدهاي سيسموني ...

دختر ناز مامان ، سلام  اميدوارم مثله هميشه حالت خوب باشه ، البته از لگدايي كه ميزني و سكسكه هايي كه ميكني معلومه حسابي سرحالي مامان جونم ، خداروشكر  چندشب پيش يعني ٩٣/٩/١٠ با مامان جون و خاله ها رفتيم و تقريبا آخرين خريداتو انجام داديم ، شيشه شير و پستونك و لاستيك و كهنه و ... يه قاليچه ي خوشگل عروسكي كه خيلي اتاقتو به نما آورد ، طبق معمول دست ماماني وبابايي درد نكنه  جونم برات بگه كه شبا حسابي اذيت ميشم و تقريبا نميتونم بخوابم ولي خب همش فداي يه تار موت ، تو كه بياي همه اينا فراموش ميشه  بابايي هم حسابي قربون صدقمون ميره و لوسمون ميكنه ، قربونش برم  و ديگه اينكه ما همچنان درگير انتخاب اسم شماييم ...
13 آذر 1393

چكاپ ماهانه ، ماه هفتم ، هفته بيست و هشتم

  دختركم سلام ،امروز يعني ٩٣/٩/١ رفتم مطب خانوم دكتر توانايي و خداروشكر زود كارم راه افتاد .  آزمايش تحمل گلوكز رو بهشون نشون دادم كه گفتن خيلي خوبه ولي گفتن خيلي كمخوني دارم كه ممكنه واسه زايمانم مشكلي پيش بياد واسه همين قرص هاي قوي آهن برام نوشتن  وزنم ٧١/٣٠٠ و فشارم ١١ بود ، وصداي قلبتم واسم گذاشت ، به اون دستگاهه لگد ميزدي خيلي باحال بود !!! همونجا به  خانوم دكتر گفتم كه يه سونو بنويسه تا از وضعيتت باخبر بشم ، سريع رفتم سونوگرافي عارف و انجامش دادم ، اينم نتيجش كه خداروشكر عالي بود ، وروجك من شمام شدي يك كيلو ... ماشالا  تصوير جنين منفرد با ضربان قلب و حركات نرمال با پرزانتاسيون در حال حاضر سفالي...
1 آذر 1393

بدون عنوان

عزيزكم سلام  از امشب يعني پنجشنبه شب ، باباجون به مدت يه هفته ميره تهران ماموريت و من و شما تنها ميشيم  البته ميريم خونه ماماني ولي خب وقتي باباجون نيست ، انگار هيشكي نيست  اميدوارم همه مسافرا به سلامت برن و برگردن ، خدايا عزيزمو به خودت سپردم  راستي هفدهم آبان با ماماني و خاله فهيمه رفتيم و سرويس چوبتو سفارش داديم ، خيلي خوشگله ، دست ماماني و بابايي من درد نكنه كه زحمتشو كشيدن ايشالا هرچقدر از مالشون واسه ما كم ميشه خدا ده برابر واسشون جبران كنه  قراره بيست و چهارم بريم و بياريمشون خونمون ، هر وقت چيديم عكساشو واسه يادگاري ميذارم راستي قيمتشم شد ١٧٠٠٠٠٠  هفته ديگه هم وقت دكتر دارم كه خ...
22 آبان 1393

بهداشت

سلام جيگر مامان  روز پونزده ارديبهشت رفتم بهداشت تا اوضاعمو چك كنه ، همه چيز خوب بود ، فشار يازده ، وزن ٧١/٥ ،فقط سرماخوردگي بدي گرفتم كه دكتر بهم آنتي بيوتيك داد تا ازين بدتر نشم  صداي قلب نازنينتم شنيدم فدات شم  خبر ديگه اينكه ٩٣/٨/١٦ دختر عموي كوچولوت ، حسنا خانوم به دنيا اومد ، مبارك باشه  فعلا حرف ديگه اي نيست عزيز دلم ، ميخواييم بريم خريد،  بعد ميام آمارشو ميدم  قربان تو ...  ...
17 آبان 1393

تعويض دكتر

عزيزم سلام  ديروز يعني بيست و هفت مهر نود و سه ، بالاخره رفتم پيش اين دكتر جديده كه تعريفشم خيلي شنيدم  البته من از دكتر قبليم ناراضي نبودم ، هم خيلي خوش اخلاق بود و هم حواسش به همه چيز بود ، فقط عيبش اين بود كه زايمان طبيعي نداشت و فقط سزارين ميكرد براي همين من عوضش كردم ، اول ميرفتم پيش دكتر اسكوئيان و حالا ميرم پيش دكتر توانايي  ايشونم خيلي خوش اخلاقن و حسنشون اينه كه تاكيدشون روي زايمان طبيعيه  توي مطب مفصل به توضيحاتم گوش دادن و صداي قلب و فشار و وزنم رو چك كردن و يه سري داروي تقويتي دادن ، دختر گلم اين سري وزنم شده بود هفتاد يعني چهار كيلو از اول اضافه كردم كه دكتر گفت خوبه شبم با مامانم و آبجيام...
28 مهر 1393

بدون عنوان

دختر نازم سلاااااام  من امشب يعني ٩٣/٧/١٧ خيلي خيلي خوشحالم  امشب حدود ساعتاي نه شب بود كه روي مبل نشسته بودم كه يهو يه تكون شديد توي دلم خوردي ، بعدشم دومي و سومي !!! لباسمو دادم بالا تا ببينم از روي شكم معلوم ميشه ، آخه تا حالا فقط يه چيزي از داخل حس ميكردم ، ديدم بعله ، چه تكونايي ميخورد شكمم !!! خلاصه كه داشتم ذوق مرگ ميشدم ، از شدت خوشحالي گريم گرفت .  خدايا شكرت ، شكرت كه اين لذتهارو قسمت ما هم كردي  فداي اون دست و پاي كوچولوت برم با اون لگدات ...  خدايا بازم شكرت .... صد هزار بار ....  ...
17 مهر 1393