فرشته كوچولوي ما فرشته كوچولوي ما ، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

فرشته كوچولوي ما

اولين نشانه هاي ورود

1393/4/28 12:56
237 بازدید
اشتراک گذاری

ارديبهشت امسال (١٣٩٣) يكي از بياد موندني ترين بهارهاي زندگيمون شد و من و بابايي توي اين بهار قشنگ فهميديم كه يه فرشته كوچولو قراره به جمعمون اضافه بشه ، حالا داستان ورودتو برات تعريف ميكنم : 

چند ماهي بود كه منتظر بوديم شما بيايين ، ولي خب ناز داشتين و تشريف نمياوردين!  ديگه قضيه بي بي چك  برام شده بود يه داستان تكراري ، ولي درست توي ماهي كه فقط به خدا توكل كردمو استرسم كمتر بود ، شما اومدي ... طبق معمول هرماه يه روز كه داشتم از كنار داروخونه رد ميشدم گفتم حالا بذار يه بي بي چك بخرم ، ولي يه چيزي ته دلم ميگفت خب كه چي؟ اينماهم مثل ماه هاي ديگه بذار و ببين منفيه! خلاصه رفتم خريدم و آوردم خونه ولي توي كيفم بود و يادم رفت استفاده كنم.      

 بعد از دو سه روز يادم افتاد ، رفتم تقويمو برداشتم ، سه شنبه بود ، تاريخ ٢/٢٠ ، كفتم بذار بذارم ببينم چي ميشه، كذاشتم ، سريع خط اول پررنگ شد و با خودم گفتم بيا ، اينم از بي بي منفي، همينو ميخواستي ببيني؟ ولي دور ننداختمش، گذاشتمش روي اپن و رفتم سراغ كارام. شب شد، يهو چشمم به بي بي چك افتاد ديدم يه خط محو ديگه هم افتاده ولي چون خيلي كمرنگ بود اصلا به خودم اميد ندادم و گفتم اين كاذبه . بعد با بابايي رفتيم بيرون يه دوري بزنيم ، باز داشتيم از جلوي داروخونه رد ميشديم بهش گفتم برو دو تا بي بي چك بگير ، اونم كه از اولين بي بيچك خبر نداشت ! رفت  گرفت و ما برگشتيم خونه.    

 فرداش شد صبح زود يكي از بي بي چكا رو برداشتم و گفتم اگه خبري باشه بايد الان پررنگتر شده باشه ، خلاصه گذاشتمو ديدم نه بابا اينم زياد فرقي با قبليه نكرد و اينكه بعد از چند دقيقه ظاهر شد گفتم اينم الكيه ، خلاصه دل تو دلم نبود ولي باز باخودم ميگفتم اگه نباشه ميخوره تو ذوقم واسه همين اصلا خودمو اميدوار نكردم ، گفتم تا جمعه صبر ميكنم بعد يكي ديگه ميذارم . در ضمن همه اين قضايا مال چند روز قبل از تشريف فرمايي خاله پريه!!!! بالاخره جمعه شد ، تاريخ ١٣٩٣/٢/٢٣ مصادف با ١٥ شعبان ، اون يكي بي بي چكو سر صبح گذاشتم ، واييييييي خداي من باورم نميشد ، سريع دو تا خط پررنگ پررنگ شد، منكه تا حالا بي بي چك مثبت نديده بودم داشتم ذوق مرگ ميشدم!!!!!! به بابايي هم گفتم خيلي خوشحال شد .        

فرداش شد و من رفتم آزمايش خون تا مطمئن بشم شما هستي ، ولي گفتن جواب يه روز طول ميكشه! واي كه اين يه روز به من قدر يه سال گذشت . روز يكشنبه ١٣٩٣/٢/٢٥ رفتم جوابو گرفتم ، بتام ٤٣١ بود واين يعني ، بله ، شما بالاخره تشريف فرما شدين وقدماي كوچولوتونو به چشم ما گذاشتين... همون شب خونه بابابزرگم يه مجلس شام بود و همه دعوت بودن ، ماهم با بابا گفتيم چه موقعيتي ازين بهتر كه به بقيه هم خبر بديم ، خلاصه يه جعبه شيريني گرفتيمو رفتيمو ، ديگه ادامه ماجرا ، همه خوشحال شدنو بهمون تبريك گفتن و دهنشونو شيرين كردن ، منم كه هنوز باورم نشده شما داري مياي !!!!! 

پسندها (1)

نظرات (4)

مهديه خاله ي فاطيما
28 تیر 93 15:22
سلام گلم ...افتتاح وبلاگ و همينطور مادر شدنتون مبارك باشه ...باور كنين من هر وقت توي اين وبلاگها خبر مادر شدن رو ميخونم خيلي خوشحال ميشم ...آخه خواهر من نزديك 8 سال منتظر بچه بود و خدا رو شكر الان يه دخمل 4 ماهه داره ..عزيزم من واسه خواهرزادم يه وبلاگ دارم خوشحال ميشم به وبلاگش سر بزني ...در ضمن من لينكتون كردم لطفا وبلاگ منم لينك كنين متشكرم عزيزم ..ازين به بعد هميشه وبلاگت رو دنبال ميكنم تا ني ني به دنيا بياد ...بووووس
مهدیه
29 تیر 93 10:52
عکسش کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان فرشته كوچولو
پاسخ
عكس كي عزيزم ؟
مهديه خاله فاطيما
30 تیر 93 0:59
اين نظر دومي كه نوشته عكسش كو رو من ننوشتم گلم يه مهديه ديگه ست ..
مامان فرشته كوچولو
پاسخ
جدا؟ ببخشيد... لينكتونم درست كردم
mina
22 آبان 93 8:32
مبارکههههههههه عزیزم انشاالله بسلامتی برا منم دعا کن نی نی مون زودی بیاد
مامان فرشته كوچولو
پاسخ
ممنونم عزيزم ، ايشالا شمام به زودي خبر مامان شدنتو واسمون ميذاري ، ايشالا خدا دامن همه منتظرا رو سبز كنه