فرشته كوچولوي ما فرشته كوچولوي ما ، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

فرشته كوچولوي ما

خريدن كادوي تولدت

دختر نازنازيم ، سلام  به لطف خدا وارد آخرين ماه بارداري شديم  نميدونم خوشحال باشم يا ناراحت ، خوشحال ازينكه يه ماه ديگه توي بغلمي و ناراحت ازينكه از وجودم مياي بيرون و ديگه فقط مال خودم نيستي ، نه ماه فقط مال خودم بودي ولي بعد ازين تويي و يه دنياي بزرگ . به هر حال اميدوارم تا اخر عمر بتونيم پدر و  مادر خوبي واست باشيم عزيزم خبرجديد اينكه باباجون امشب ما رو سورپريز كرد . رفتيم طلا فروشي  و براي دختر گلمون يه پلاك طلاي و ان يكاد خوشگل خريديم تا روز تولدت بهت هديه بديم ، مباركت باشه دختركم   از احوالات اينجانب اينكه شبا به سختي ميخوابم و شما با لگدات و وول خوردنات حسابي از خجالتم درمياي ، از همين الان د...
20 دی 1393

فعالیت ها و بازی های متناسب با سن کودک :

تولد تا 4 ماهگی :  خواندن- شکلک درآوردن- حرکت دادن آرام اشیایی مانند جغجغه رنگی و براق در مقابل چشمان کودک- خواندن آهنگ و ترانه های ساده و لالایی های که ترجیع بند تکراری دارند- حرف زدن همزمان درباره هر فعالیتی که به همراه کودک انجام می دهید 4 تا 6 ماهگی : کمک به کودک برای در آغوش گرفتن عروسک های پارچه ای- آویزان کردن اشیا مختلف در مقابل کودک و تشویق کودک برای ضربه زدن به آنها- نواختن موسیقی با ریتم های گوناگون- نشان دادن تصاویر رنگی کتاب ها- تشویق کودک به لمس اشیا با بافت های مختلف 6 تا 18 ماهگی : صحبت کردن رو در رو برای افزایش ارتباط بین تصویر و صدا- اشاره به افراد و اشیا آشنا و تکرار اسم آنها- خواندن آوازهایی که قافیه د...
16 دی 1393

پدر ...

دختر كوچولوي نازم ، سلام  امروز ميخوام از يه فردي توي زندگيت صحبت كنم ، كه وقتي بزرگ شدي قطعا عاشقش خواهي بود ، همونطور كه من الان با تمام وجود عاشقشم ويه تار موشو به دنيا نميدم . اره ، پدرت . حتما او هم عاشق ماست ، منتها لحنش كمي مردانه ست و به شيوه مردانه خودش ما رو دوست داره ... توي اين مدتي كه شما توي دل مني از هيچ كاري واسمون كوتاهي نكرده ، هر چي كه خواستم واسم اماده كرده و هر وقت ناراحت بودم تنها كسي بوده كه تونسته ارومم كنه  و  به خاطر ما از بعضي خواسته هاش صرفنظر كرده تا ما راحت تر باشيم . هميشه قربون صدقت ميره و بهت ميگه كه عاشقته . عزيزكم ، اميدوارم وقتي بزرگ ميشي و اينا رو ميخوني با تمام وجودت حس كني كه...
13 دی 1393

چكاپ ماهانه ، ماه هشتم ، هفته سي و دوم

سلام دختركم ، سلام عزيزكم  خداروشكر بازم ميدونم كه حالت خوبه الحمدلله  امروز يعني ، اولين روز از زمستون سال ٩٣ كه قراره شما توي يكي از ماه هاش زندگيمونو بهاري كني ، من وقت دكتر داشتم  . صبح ساعت هشت و نيم راه افتادم و با مترو رفتم چون امشب شب شهادت ولي نعمتمون امام رضا ع ست و مشهد حسابي شلوغه ، منم حوصله رانندگي نداشتم ، ساعت نه و ربع رسيدم مطب خانوم دكتر توانايي و بعد از چند دقيقه نوبتم شد  ، طبق معمول اول با شنيدن صداي تپش هاي دلنشين قلب كوچولوت ارامش گرفتم و بعد از اون خانوم دكتر فشارمو گرفتن كه يازده و نيم بود و بعدم وزن كه شده بود ٧٣ و نيم ، كه خداروشكر دكتر گفتن همه چيز عاليه .  بعدشم كه...
1 دی 1393

پنجمين سالگرد ازدواجمون ، اينبار سه نفري ...

دختر عزيزم ، سلام  ديروز يعني ٩٣/٩/١٦ ، مصادف بود با يه شروع تازه . شروع تازه اي براي من و باباجون ، يه تجربه جديد ، تجربه اي به اسم زندگي زير يك سقف .  حالا امروز كه پنج سال ازون لحظه ميگذره ، ما ميخواييم باز يه تجربه جديد رو پشت سر بذاريم ، تجربه جديد كه من بهش ميگم ثمره عشق من و باباجون ، تجربه اي به اسم .....  تو ...  فقط خدا ميدونه كه چقدر سپاسگذارش هستم كه اول از همه باباجونو بهم داد و بعد از اونم تو رو ، تويي كه الان اواخر ماه هفتم دوران جنينيتو توي بطن من ميگذروني و داري هر روز منو به روياي مادر شدنم نزديك تر ميكني .  اميدوارم همه زندگي ها مثله زندگي ما باشه و هيچ زندگي نباشه كه توي اون غم و ...
17 آذر 1393

آخرين خريدهاي سيسموني ...

دختر ناز مامان ، سلام  اميدوارم مثله هميشه حالت خوب باشه ، البته از لگدايي كه ميزني و سكسكه هايي كه ميكني معلومه حسابي سرحالي مامان جونم ، خداروشكر  چندشب پيش يعني ٩٣/٩/١٠ با مامان جون و خاله ها رفتيم و تقريبا آخرين خريداتو انجام داديم ، شيشه شير و پستونك و لاستيك و كهنه و ... يه قاليچه ي خوشگل عروسكي كه خيلي اتاقتو به نما آورد ، طبق معمول دست ماماني وبابايي درد نكنه  جونم برات بگه كه شبا حسابي اذيت ميشم و تقريبا نميتونم بخوابم ولي خب همش فداي يه تار موت ، تو كه بياي همه اينا فراموش ميشه  بابايي هم حسابي قربون صدقمون ميره و لوسمون ميكنه ، قربونش برم  و ديگه اينكه ما همچنان درگير انتخاب اسم شماييم ...
13 آذر 1393

چكاپ ماهانه ، ماه هفتم ، هفته بيست و هشتم

  دختركم سلام ،امروز يعني ٩٣/٩/١ رفتم مطب خانوم دكتر توانايي و خداروشكر زود كارم راه افتاد .  آزمايش تحمل گلوكز رو بهشون نشون دادم كه گفتن خيلي خوبه ولي گفتن خيلي كمخوني دارم كه ممكنه واسه زايمانم مشكلي پيش بياد واسه همين قرص هاي قوي آهن برام نوشتن  وزنم ٧١/٣٠٠ و فشارم ١١ بود ، وصداي قلبتم واسم گذاشت ، به اون دستگاهه لگد ميزدي خيلي باحال بود !!! همونجا به  خانوم دكتر گفتم كه يه سونو بنويسه تا از وضعيتت باخبر بشم ، سريع رفتم سونوگرافي عارف و انجامش دادم ، اينم نتيجش كه خداروشكر عالي بود ، وروجك من شمام شدي يك كيلو ... ماشالا  تصوير جنين منفرد با ضربان قلب و حركات نرمال با پرزانتاسيون در حال حاضر سفالي...
1 آذر 1393

بدون عنوان

عزيزكم سلام  از امشب يعني پنجشنبه شب ، باباجون به مدت يه هفته ميره تهران ماموريت و من و شما تنها ميشيم  البته ميريم خونه ماماني ولي خب وقتي باباجون نيست ، انگار هيشكي نيست  اميدوارم همه مسافرا به سلامت برن و برگردن ، خدايا عزيزمو به خودت سپردم  راستي هفدهم آبان با ماماني و خاله فهيمه رفتيم و سرويس چوبتو سفارش داديم ، خيلي خوشگله ، دست ماماني و بابايي من درد نكنه كه زحمتشو كشيدن ايشالا هرچقدر از مالشون واسه ما كم ميشه خدا ده برابر واسشون جبران كنه  قراره بيست و چهارم بريم و بياريمشون خونمون ، هر وقت چيديم عكساشو واسه يادگاري ميذارم راستي قيمتشم شد ١٧٠٠٠٠٠  هفته ديگه هم وقت دكتر دارم كه خ...
22 آبان 1393

بهداشت

سلام جيگر مامان  روز پونزده ارديبهشت رفتم بهداشت تا اوضاعمو چك كنه ، همه چيز خوب بود ، فشار يازده ، وزن ٧١/٥ ،فقط سرماخوردگي بدي گرفتم كه دكتر بهم آنتي بيوتيك داد تا ازين بدتر نشم  صداي قلب نازنينتم شنيدم فدات شم  خبر ديگه اينكه ٩٣/٨/١٦ دختر عموي كوچولوت ، حسنا خانوم به دنيا اومد ، مبارك باشه  فعلا حرف ديگه اي نيست عزيز دلم ، ميخواييم بريم خريد،  بعد ميام آمارشو ميدم  قربان تو ...  ...
17 آبان 1393

تعويض دكتر

عزيزم سلام  ديروز يعني بيست و هفت مهر نود و سه ، بالاخره رفتم پيش اين دكتر جديده كه تعريفشم خيلي شنيدم  البته من از دكتر قبليم ناراضي نبودم ، هم خيلي خوش اخلاق بود و هم حواسش به همه چيز بود ، فقط عيبش اين بود كه زايمان طبيعي نداشت و فقط سزارين ميكرد براي همين من عوضش كردم ، اول ميرفتم پيش دكتر اسكوئيان و حالا ميرم پيش دكتر توانايي  ايشونم خيلي خوش اخلاقن و حسنشون اينه كه تاكيدشون روي زايمان طبيعيه  توي مطب مفصل به توضيحاتم گوش دادن و صداي قلب و فشار و وزنم رو چك كردن و يه سري داروي تقويتي دادن ، دختر گلم اين سري وزنم شده بود هفتاد يعني چهار كيلو از اول اضافه كردم كه دكتر گفت خوبه شبم با مامانم و آبجيام...
28 مهر 1393